شهید نصــرت الله عـطایــی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید نصــرت الله عـطایــی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید نصــرت الله عـطایــی

آنچه ملاحضه می فرمائید در مورد شهید والا مقام نصرت الله عطایی از شهدای دانش آموز شهرستان ساری می باشد که به همت اعضای جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران پژوهش و ارائه شده است . انشاءالله مورد قبول قرار گیرد.
نام پدر : ابراهیم
تاریخ تولد : 1345/01/07
تاریخ شهادت : 1362/05/25
محل تولد : میاندورود
گلزار امامزاده محمد روستای زیت سفلی ساری
نحوه شهادت : اصابت مستقیم خمپاره
محل شهادت : مهران
منتظر نظرات و پیشنهادات و اطلاعات شما هستیم.

بايگاني

شهیدی که در حال اقامه نماز به شهادت رسید

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۳۸ ب.ظ

شهید نصرت الله عطایی زمانی که در سنگر خود در حال اقامه نماز بود با اصابت خمپاره با داخل سنگرش به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

وارث: پس از هماهنگی با خانواده شهید عطایی برای گرفتن مصاحبه، آدرس دقیق خانه پدر شهید را گرفتیم؛ وارد روستا شده و آدرس مسجد محله پایین را از اهالی جویا شدیم، خانه پدری شهید عطایی دقیقاً روبه روی درب مسجد بود، با دربی بزرگ. صدای بچه ها که در حال بازی کردن درون حیاط بودند، می آمد. زنگ را زدیم. صدای کودکان نشان می داد که همگی با همان بازی و شوق کودکانه برای باز کردن درب و اینکه ببینند چه کسی زنگ را به صدا در آورده است می دویدند. 


درب باز شد و کودکان همگی ساکت شدند، فکر می کنم منتظر یکی از اقوام بودند ولی با دیدن ما ادب را رعایت کردند که مبادا ما ناراحت شویم. خانمی از روی سکو صدا زد بفرمایید، در خدمت هستیم. پس از ورود و سلام و احوالپرسی وارد اتاق گوشه سکو شده و منتظر شدیم. 

پیرمردی سالخورده و سرحال با لبخندی بسیار زیبا به همراه خانمی محجبه وارد اتاق شدند. سلام و روبوسی بسیار گرمی با حاجی داشتیم. حاج ابراهیم عطایی پدر شهید نصرت الله عطایی در مورد نحوه اعزام شهید عطایی گفت: حسین (شهید عطایی) همیشه شاگرد ممتاز بود و پس از گذراندن دوره ابتدایی و راهنمایی در منطقه خودمان، برای گذراندن دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی به همراه برادر بزرگتر خود محمدعلی به شهر رفتند و در همانجا نیز در خانه یکی از اقوام ساکن شدند.

پدر شهید عطایی ادامه داد: پس از گرفتن مدرک دیپلم و زمانی که برای درجات بالاتر آماده می شد، روزی به خانه آمد و به من و مادرش گفت می خواهم به جبهه بروم که با مخالفت من به دلیل قد کوتاه و سن کم او مواجه شد. به او گفتم زمانی که برای سربازی فراخوانده شدی، برو. اما او سماجت کرد و گفت که الآن دوستانم در حال رفتن هستند و من نیز باید همراه آنها راهی شوم. حاج ابراهیم با بغضی در گلو گفت: وقتی این پا فشاری را دیدم به مادرش گفتم مقداری پول به او بده تا برود و از سوی دیگر خودم نیز به محل کارم رفتم. وی اذعان کرد: زمانی که حسین به محل اعزام نیرو رفته بود به دلیل کوتاهی قد و کم بودن سنش اجازه اعزام به او ندادند ولی او روی پنجه پا روبه روی فرمانده خود ایستاد و با او صحبت کرد که در نتیجه این اصرارها و صحبت ها توانست موافقت اعزام را بگیرد و به سمت مرکز آموزش نیرو برود.

حاجی عطایی گفت: پس از گذشت مدتی از رفتن حسین، او به مرخصی آمد. همان شبی که رسید پس از خوردن شام گفت که می خواهم به پایگاه بروم و امشب را نگهبانی بدهم. در جواب به او گفتم که تازه از راه رسیده ای، امشب را در کنار ما باش و استراحت کن، از فردا برای انجام امور بسیج به پایگاه برو. حسین نیز بعد از خوردن شام، ساعتی را پیش ما ماند و آخر شب حرف خود را عملی کرد و به پایگاه رفت. پدر شهید عطایی با بیان اینکه نصرت الله پانزده روز مرخصی داشت، گفت: وی پس از گذشت هفت روز از مرخصی خود که در این مدت هم هر شب به گشت زنی و حضور در بسیج مشغول بود، به منطقه بازگشت.

حاج ابراهیم عطایی در مورد نحوه با خبر شدن از شهادت پسرشان گفت: پس از گذشت بیست روز از مراجعه مجدد حسین به منطقه، صبح اول وقت، مادر شهید از خواب بیدار شد و روی سکوی خانه نشسته و به شدت شروع به گریه کرد. دلیل را از او جویا شدم که گفت خواب حسین را دیدم که شهید شده است. من باور نکردم، شب همان روز برادر بزرگتر حسین که خانه بود ساعت ۱۰ شب به پایگاه رفت. پدر شهید ادامه داد: پاسی از شب گذشته بود که با حالی منقلب از خواب بیدار شدم و منتظر اذان شدم، پس از گفتن اذان و خواندن نماز صبح آرام آرام به سمت پایگاه که در سوی دیگر روستا واقع شده بود حرکت کردم. پس از رسیدن به پایگاه دیدم که بزرگان روستا و فرمانده و مسئولین پایگاه جلسه دارند.

پسرم احمد را که در بین فرماندهان و بسیجیان قرار داشت، صدا کردم. از پایگاه بیرون آمد. به او گفتم که آیا برادرت شهید شده است؟ در جواب گفت نه. از لحن صحبتش شک کردم و دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و بنا را بر گریه گذاشتم. او مرا در آغوش گرفت و برای آرام کردن من گفت که به این شکل نیست. حاجی با اشک در چشم، آهی از دل کشید و ادامه داد: پس از صحبت کردن با احمد به نانوایی رفتم و پس از گرفتن نان، زمانی که به خانه رسیدم، دیدم همسرم در حال گریه کردن است، چرا که خبر شهادت حسین را به او رسانده بودند.

از خواهر بزرگ شهید عطایی نیز در این باره پرسیدیم که گفت: همان شبی که مادرمان خواب شهادت حسین را دیده بود، غازها و اردک هایی که در حیاط بودند برای اولین و آخرین بار تا صبح بی قرار بودند و لحظه ای آرام نشدند. فردای همان شب خبر شهادت نصرت الله را آوردند. از وی در مورد خصوصیات اخلاقی شهید عطایی پرسیدیم که در جواب گفت: نمازها را همیشه در اول وقت می خواند و از ادعیه مختلف و نماز اول وقت نمی گذشت تا جایی که در شب هایی که به نگهبانی در روستا می پرداخت، نمازش را اول وقت می خواند، سپس به خانه می آمد اعضای خانواده را برای نماز صبح بیدار می کرد.

پدر شهید عطایی در مورد تشییع پیکر فرزند شهیدش گفت: زمانی که جنازه حسین را از منطقه عملیاتی مهران برگرداندند، در میدان شهدا به ما تحویل دادند و از آنجا که سواد خواندن نداشتم و پیکر حسین بر اثر اصابت خمپاره به داخل سنگر به طور کامل سوخته بود، نتوانستم او را شناسایی کنم.

حاج ابراهیم دائماً شکر و ستایش خداوند را می گفت. از او پرسیدم که در قبال خون این شهید چه چیزهای دنیویی را برای شما در نظر گرفتند؟ در پاسخ گفت: حسین خودش خواست، خودش هم رفت؛ پس از شهادت او از طرف بنیاد چندین مرحله به خانه ما آمدند و خواستند که نیازمندی هایمان را به آنها بگوییم که نه من و نه همسرم هیچ چیز را قبول نکردیم.

شهید عطایی در ظهر روز ۲۵ شهریور سال ۶۲ زمانی که در سنگر خود در حال اقامه نماز بود، با اصابت خمپاره به داخل سنگرش، به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

۹۴/۱۰/۰۹ موافقين ۰ مخالفين ۰
میثم میثم

نظرات  (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی