شب هایی که به نگهبانی در روستا می پرداختند، نمازش را اول وقت می خواند سپس به خانه می آمد اعضای خانواده را برای نماز صبح بیدار می کرد.
پس از هماهنگی با خانواده شهید عطایی برای گرفتن مصاحبه، آدرس دقیق خانه پدر شهید را گرفتیم؛ وارد روستا شده و آدرس مسجد محله پایین را از اهالی جویا شدیم، خانه پدری شهید عطایی دقیقاً روبروی درب مسجد بود، دربی بزرگ، صدای بچه ها که در حال بازی کردن درون حیات بودن می آمد، زنگ را زدیم که صدای کودکان نشان میداد که همگی با همان بازی و شوق کودکانه برای باز کردن درب و اینکه ببینند چه کسی زنگ را به صدا در آورده است می دویدند.
درب باز شد و کودکان همگی ساکت شدند، فکر می کنم منتظر یکی از اقوام بودند ولی با دیدن ما ادب را رعایت کردند که مبادا ما ناراحت شویم، خانمی از روی سکو صدا زد بفرمایید در خدمت هستیم.
پس از ورود و سلام و احوال پرسی وارد اتاق گوشه سکو شده و منتظر شدیم، پیرمردی سال خورده و سرحال با لبخندی بسیار زیبا به همراه خانمی محجبه وارد اتاق شدند. سلام و روبوسی بسیار گرمی با حاجی داشتیم.
حاج ابراهیم عطایی پدر شهید نصرت الله عطایی در مورد نحوه اعزام شهید عطایی به خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی ورامین ما گفت: حسین(شهید عطایی) همیشه شاگرد ممتاز بود، و پس از گذراندن دوره ابتدایی و راهنمایی در منطقه خودمان، برای گذراندن دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی به همراه برادر بزرگتر خود محمدعلی به شهر رفتند و در همانجا نیز در خانه یکی از اقوام ساکن شدند.
پدر شهید عطایی ادامه داد: پس از گرفتن مدرک دیپلم و زمانی که برای درجات بالاتر آماده میشد، روزی به خانه آمد و به من و مادرش گفت که میخواهم به جبهه بروم که با مخالفت من به دلیل قد کوتاه و سن کم مواجه شد و به او گفتم زمانی که برای سربازی فراخوانده شدی برو، اما او سماجت کرد و گفت که الان دوستانم در حال رفتن هستند و من نیز باید همراه آنها راهی شوم.
حاج ابراهیم با بغضی در گلو گفت: وقتی این پا فشاری را دیدم به مادرش گفتم که مقداری پول به او بده تا برود و از سوی دیگر خودم نیز به محل کارم رفتم.
وی اذعان کرد: زمانی که حسین به محل اعزام نیرو رفته بود به دلیل کوتاهی قد و کم بودن سنش اجازه اعزام به او ندادند ولی او روی پنجه پا روبروی فرمانده خود ایستاد و با او صحبت کرد که در نتیجه این اسرارها و صحبت ها توانست موافقت اعزام را بگیرد و به سمت مرکز آموزش نیرو برود.
حاجی عطایی گفت: پس از گذشت مدتی از رفتن حسین، او به مرخصی آمد، همان شبی که رسید پس از خوردن شام گفت که می خواهم به پایگاه بروم و امشب را نگهبانی بدهم که در جواب به او گفتم که تازه از راه رسیده ای، امشب را در کنار ما باش و استراحت کن، از فردا برای انجام امورات بسیج به پایگاه برو، حسین نیز بعد از خوردن شام ساعتی را پیش ما ماند و آخر شب حرف خود را عملی کرد و به پایگاه رفت.
پدر شهید عطایی با بیان اینکه نصرت الله ۱۵ روز مرخصی داشت گفت: وی پس از گذشت ۷روز از مرخصی خود که در این مدت هم هرشب به گشت زنی و حضور در امورات بسیج مشغول بود، به منطقه بازگشت.
حاج ابراهیم عطایی در مورد نحوه با خبر شدن از شهادت پسرشان گفت: پس از گذشت ۲۰ روز از مراجعه مجدد حسین به منطقه، صبح اول وقت مادر شهید از خواب بیدار شد و روی سکوی خانه نشسته و به شدت شروع به گریه کرد، دلیل را از او جویا شدم که گفت خواب حسین را دیدم و شهید شده است، من باور نکردم، شب همان روز برادر بزرگتر حسین که خانه بود ساعت ۱۰ شب به پایگاه رفت.
این پدر شهید ادامه داد: پاسی از شب گذشته بود که با حالی منقلب از خواب بیدار شدم و منتظر اذان شدم، پس از گفتن اذان و خواندن نماز صبح آرام آرام به سمت پایگاه که در سوی دیگر روستا واقع شده بود حرکت کردم و پس از رسیدن به پایگاه دیدم که بزرگان روستا و فرمانده و مسئولین پایگاه جلسه دارند.
حاج آقا عطایی گفت: پسرم احمد که در بین فرماندهان و بسیجیان قرار داشت را صدا کردم که از پایگاه بیرون آمد، به او گفتم که آیا برادرت شهید شده است؟ که در جواب گفت نه، از لحن صحبتش شک کردم و دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و بنا را بر گریه گذاشتم که من را در آغوش گرفت و برای آرام کردن من گفت که به این شکل نیست.
حاجی با اشکانی در چشم آهی از دل کشید و ادامه داد: پس از صحبت کردن با احمد به نانوایی رفتم و پس از گرفتن نان زمانی که به خانه رسیدم دیدم همسرم در حال گریه کردن است چرا که خبر شهادت حسین را به او رسانده بودند.
از خواهر بزرگ شهید عطایی نیز در این باره سوال پرسیدیم که گفت: همان شبی که مادرمان خواب شهادت حسین را دیده بود، غازها و اردک هایی که در حیات بودند برای اولین و آخرین بار تا صبح بی قرار بودند و لحظه ای آرام نشدند که فردای همان شب خبر شهادت نصرت الله را آوردند.
از وی در مورد نتایج درسی و اخلاقی شهید عطایی پرسیدیم که در جواب گفت: نمازها را همیشه در اول وقت می خواند و از ادعیه های مختلف و نماز اول وقت نمی گذشت تا جایی که در شب هایی که به نگهبانی در روستا می پرداختند، نمازش را اول وقت می خواند سپس به خانه می آمد اعضای خانواده را برای نماز صبح بیدار می کرد.
پدر شهید عطایی در مورد تشییع پیکر شهید عطایی نیز گفت: زمانی که جنازه حسین را از منطقه عملیاتی مهران برگرداندند، در میدان شهدا به ما تحویل دادند و از آنجا که سواد خواندن نداشتم و پیکر حسین بر اثر اصابت خمپاره به داخل سنگر به طور کامل سوخته بود، نتوانستم آن را شناسایی کنم.
شهید عطایی در ظهر روز ۲۵ شهریور سال ۶۵ زمانی که در سنگر خود در حال اقامه نماز بود با اصابت خمپاره با داخل سنگرش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهید نصرت الله عطایی زمانی که در سنگر خود در حال اقامه نماز بود با اصابت خمپاره با داخل سنگرش به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
درب باز شد و کودکان همگی ساکت شدند، فکر می کنم منتظر یکی از اقوام بودند ولی با دیدن ما ادب را رعایت کردند که مبادا ما ناراحت شویم. خانمی از روی سکو صدا زد بفرمایید، در خدمت هستیم. پس از ورود و سلام و احوالپرسی وارد اتاق گوشه سکو شده و منتظر شدیم.
پیرمردی سالخورده و سرحال با لبخندی بسیار زیبا به همراه خانمی محجبه وارد اتاق شدند. سلام و روبوسی بسیار گرمی با حاجی داشتیم. حاج ابراهیم عطایی پدر شهید نصرت الله عطایی در مورد نحوه اعزام شهید عطایی گفت: حسین (شهید عطایی) همیشه شاگرد ممتاز بود و پس از گذراندن دوره ابتدایی و راهنمایی در منطقه خودمان، برای گذراندن دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی به همراه برادر بزرگتر خود محمدعلی به شهر رفتند و در همانجا نیز در خانه یکی از اقوام ساکن شدند.
پدر شهید عطایی ادامه داد: پس از گرفتن مدرک دیپلم و زمانی که برای درجات بالاتر آماده می شد، روزی به خانه آمد و به من و مادرش گفت می خواهم به جبهه بروم که با مخالفت من به دلیل قد کوتاه و سن کم او مواجه شد. به او گفتم زمانی که برای سربازی فراخوانده شدی، برو. اما او سماجت کرد و گفت که الآن دوستانم در حال رفتن هستند و من نیز باید همراه آنها راهی شوم. حاج ابراهیم با بغضی در گلو گفت: وقتی این پا فشاری را دیدم به مادرش گفتم مقداری پول به او بده تا برود و از سوی دیگر خودم نیز به محل کارم رفتم. وی اذعان کرد: زمانی که حسین به محل اعزام نیرو رفته بود به دلیل کوتاهی قد و کم بودن سنش اجازه اعزام به او ندادند ولی او روی پنجه پا روبه روی فرمانده خود ایستاد و با او صحبت کرد که در نتیجه این اصرارها و صحبت ها توانست موافقت اعزام را بگیرد و به سمت مرکز آموزش نیرو برود.
حاجی عطایی گفت: پس از گذشت مدتی از رفتن حسین، او به مرخصی آمد. همان شبی که رسید پس از خوردن شام گفت که می خواهم به پایگاه بروم و امشب را نگهبانی بدهم. در جواب به او گفتم که تازه از راه رسیده ای، امشب را در کنار ما باش و استراحت کن، از فردا برای انجام امور بسیج به پایگاه برو. حسین نیز بعد از خوردن شام، ساعتی را پیش ما ماند و آخر شب حرف خود را عملی کرد و به پایگاه رفت. پدر شهید عطایی با بیان اینکه نصرت الله پانزده روز مرخصی داشت، گفت: وی پس از گذشت هفت روز از مرخصی خود که در این مدت هم هر شب به گشت زنی و حضور در بسیج مشغول بود، به منطقه بازگشت.
حاج ابراهیم عطایی در مورد نحوه با خبر شدن از شهادت پسرشان گفت: پس از گذشت بیست روز از مراجعه مجدد حسین به منطقه، صبح اول وقت، مادر شهید از خواب بیدار شد و روی سکوی خانه نشسته و به شدت شروع به گریه کرد. دلیل را از او جویا شدم که گفت خواب حسین را دیدم که شهید شده است. من باور نکردم، شب همان روز برادر بزرگتر حسین که خانه بود ساعت ۱۰ شب به پایگاه رفت. پدر شهید ادامه داد: پاسی از شب گذشته بود که با حالی منقلب از خواب بیدار شدم و منتظر اذان شدم، پس از گفتن اذان و خواندن نماز صبح آرام آرام به سمت پایگاه که در سوی دیگر روستا واقع شده بود حرکت کردم. پس از رسیدن به پایگاه دیدم که بزرگان روستا و فرمانده و مسئولین پایگاه جلسه دارند.
پسرم احمد را که در بین فرماندهان و بسیجیان قرار داشت، صدا کردم. از پایگاه بیرون آمد. به او گفتم که آیا برادرت شهید شده است؟ در جواب گفت نه. از لحن صحبتش شک کردم و دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و بنا را بر گریه گذاشتم. او مرا در آغوش گرفت و برای آرام کردن من گفت که به این شکل نیست. حاجی با اشک در چشم، آهی از دل کشید و ادامه داد: پس از صحبت کردن با احمد به نانوایی رفتم و پس از گرفتن نان، زمانی که به خانه رسیدم، دیدم همسرم در حال گریه کردن است، چرا که خبر شهادت حسین را به او رسانده بودند.
از خواهر بزرگ شهید عطایی نیز در این باره پرسیدیم که گفت: همان شبی که مادرمان خواب شهادت حسین را دیده بود، غازها و اردک هایی که در حیاط بودند برای اولین و آخرین بار تا صبح بی قرار بودند و لحظه ای آرام نشدند. فردای همان شب خبر شهادت نصرت الله را آوردند. از وی در مورد خصوصیات اخلاقی شهید عطایی پرسیدیم که در جواب گفت: نمازها را همیشه در اول وقت می خواند و از ادعیه مختلف و نماز اول وقت نمی گذشت تا جایی که در شب هایی که به نگهبانی در روستا می پرداخت، نمازش را اول وقت می خواند، سپس به خانه می آمد اعضای خانواده را برای نماز صبح بیدار می کرد.
پدر شهید عطایی در مورد تشییع پیکر فرزند شهیدش گفت: زمانی که جنازه حسین را از منطقه عملیاتی مهران برگرداندند، در میدان شهدا به ما تحویل دادند و از آنجا که سواد خواندن نداشتم و پیکر حسین بر اثر اصابت خمپاره به داخل سنگر به طور کامل سوخته بود، نتوانستم او را شناسایی کنم.
حاج ابراهیم دائماً شکر و ستایش خداوند را می گفت. از او پرسیدم که در قبال خون این شهید چه چیزهای دنیویی را برای شما در نظر گرفتند؟ در پاسخ گفت: حسین خودش خواست، خودش هم رفت؛ پس از شهادت او از طرف بنیاد چندین مرحله به خانه ما آمدند و خواستند که نیازمندی هایمان را به آنها بگوییم که نه من و نه همسرم هیچ چیز را قبول نکردیم.
شهید عطایی در ظهر روز ۲۵ شهریور سال ۶۲ زمانی که در سنگر خود در حال اقامه نماز بود، با اصابت خمپاره به داخل سنگرش، به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
تولد [سن هنگام شهادت 17 سال و 4 ماه]
شهید نصرت الله عطایی (1345_1362) (محل تولد کدام شهرستان و کدام استان؟)است. نصرت الله عطایی در خانوادهای با ایمان و دوستدار اهل بیت علیه السلام متولد شد ، مادرش راضیه نجفی و پدرش ابراهیم نام داشت.
تحصیلات ؛ خانواده و ازدواج [دوم دبیرستان][مجرد]
نصرت الله عطایی در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت ، تحصیلات را در مقطع دوم دبیرستان با موفقیت پایان رسانید .شهید بزرگوار مجرد و فرزند سوم خانواده بود.
شهادت [بسیجی _ لشکر 5 نصر خراسان_مهران] [شهید سال سوم جنگ تحمیلی]
نصرت الله عطایی در عضویت بسیجی در لشکر 5 نصر خراسان به اسلام خدمت می کرد که در 1362/05/25 هجری شمسی در مهران شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت . نصرت الله عطایی در مورخه 1362/05/30 تشییع و در امامزاده محمد زید سفلی دفن شد. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.
فرازهایی از وصیتنامه شهید نصرت الله عطایی
... امروز در موقعیتی قرار گرفتیم که مورد تهاجم همه جانبه مزدوران شرق و غرب هستیم امروز باید از اسلام عزیز دفاع کرد ... به امید خدا باید پرچم لا اله الا الله و محمد رسول الله در سراسر گیتی به احتزاز در اید... ما باید با سلاح متکی به ایمان بجنگیم زیرا با اتکا به ایمان است که رزمندگان اسلام به پیروزی های چشم گیری دست می یابند امروز انقلابمان به سربازاحتیاج دارد ...تا ریشه ی کفر و نفاق را بر کنیم ما درس شهادت را از مولایمان حسین علیه ع گرفته ایم که فرمود : مرگ با عزت به از زندگی ننگین است ... وقتی که ما قبول کردیم مسلمانیم باید مسئولیت قبول کنیم ؛ رسالت خون شهدا به گردن ماست ما باید پیام خون شهدا را برسانیم ... خداوندا به ما صبر و استقامت ارزانی دار و گام ها ما را استوار بدار و ما را بر اهل کفر پیروز بگردان...